تولد دوباره پارت سوم
امیدوارم خوشتون بیاد ♡
شوکه میشم. اون میخواد آدرین رو برگردونه؟ چطوری؟ نکنه... نکنه با معجرهگرها؟
+میخواین برش گردونین؟!
-بله.
+اما... چطوری؟
-لیدیباگ... تو خودت میدونی!
+نمیخواین بگین که.. با معجزهگرا؟
-دقیقا میخوام همین کار رو بکنم. و مطمئنم تو هم میخوای که آدرین برگرده.
+ولی... منم مطمئنم شما میدونین در برابر این کار باید بهایی رو بپردازین! یعنی مرگ یه انسان دیگه! اما...
-همونطور که حدس میزدم نمیتونی مخالفت کنی. پس لطفا بیا توی ماشینم تا با هم صحبت کنیم.
شک و دودلی احساس خیلی بدیه. چیزی که من همیشه درگیرش بودم... نمیدونم باید چی کار کنم. یعنی کار درستیه؟ مطمئنا نه؛ من و کتنوار تمام اوقات سعی میکردیم مانع استفادهکردن هاکماث، یعنی گابریل اگرست، از قدرت مطلق بشیم. ولی آیا این منم؟ نمیتونم مخالفت کنم. شاید راهی باشه... مجبورم...
در طرف دیگه ماشین رو باز میکنم و با فاصله از پدر آدرین میشینم. به فاصله بینمون نگاهی میکنه و آه میکشه:
-ما مجبوریم این کار رو بکنیم. من و تو خانم...
+مرینت دوپنچنگ.
خیلی تعجب میکنه:
-تو... همون طراح کلاه آدرین...؟
+بله.
-آه... بگذریم... تو چیزی از کتاب معجزهگرها میدونی؟
+بله.
- ما باید اونو رمزگشایی کنیم تا بتونیم با ترکیب معجزهگر تو و کتنوار، آدرین رو برگردونیم؛ اما من یه خواسته دیگه هم دارم... من... میخوام همسرم، امیلی رو هم برگردونم. تمام مدتی که هاکماث و دنبال معجزهگرهاتون بودم، فقط برای برگردوندن امیلی به زندگی بوده!
فکرشم نمیکردم هاکماث، به دنبال عشقش باشه وقتی که عشق و خوشحالی رو از بقیه میگیره. خیلی سنگدله.
+باورم نمیشه...! خب... به هر حال... من تعدادی از رموز کشفشدش رو میدونم. فکر میکنم بدردمون بخوره.
-واقعا؟ خیلی عالیه! ما باید جایی همدیگه رو ببینیم و اونا رو برام توضیح بدی خانم دوپن چنگ. فکر میکنم که...
+بله؛ خونه شما مناسب این کاره. شما اونجا همه نوع سیستم امنیتی و تمام امکانات لازم رو دارین.
-درست نیست وسط حرفم بپری خانم دوپنچنگ. ولی باشه؛ فردا ساعت پنج عصر همدیگه رو میبینیم.
+خدانگهدار آقای اگرست.
از ماشین پیاده میشم و به سمت خونه حرکت میکنم. یعنی چه اتفاقی میفته...؟!
*فردا / ساعت پنج عصر:
-بله؟
+سلام. مرینت دوپنچنگ هستم. با آقای اگرست قرار ملاقات داشتم.
در باز میشه. وارد میشم و مسافت بین حیاط رو طی میکنم. در باز میشه و گابریل اگرست و همکارش، و بادیگارد آدرین رو میبینم. خیلی رسمی و جدی میگم: سلام آقای اگرست...
و وارد میشم...